امروز باید یه مقاله رو ارئه میدادم ...
طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: ارئه پروژه، ارائه مقاله، خاطره، روز خوب، اعتماد به نفس، استرس، خاطره شیرین،
شب قبلش بد خوابیده بودم بخاطر این که داشتم پاورپوینت رو آماده میکردم.
خیلی رلکس و بدونه استرس سر وقت همه چیز طبق روال خودش تموم شد. این موضوعی که داشتم روش کار میکردم خیلی ناشناخته بود یعنی خیلی خیلی کم دربارش توی اینترنت مطلب بود.
کتاب ، مجله ، مقاله و ...
زیرو رو کردم تا تونستم توی یه هفته آمادش کنم ...
صبح داشتم میرفتم ، یک ساعت زودتر بلند شدم - ورزش کردم - حموم آب سرد !!! صبحانه بعد هم حرکت کردم ...
هوا عالی بود - نم بارون توی صورت ... فقط هر از چند گاهی بهت یادآوری میکرد که منم هستم.
رفتم سمت دانشگاه - صبح کلاس رفتم - بعدش با دوستام بودم - بالاخره ظهر شد و من رفتم واسه نماز ...
یکی از دوستام منو دید یه پلاک بهم داد که فاطمه زهرا روش حک شده بود - قشنگ بود ... همونجا انداختم گردنم.
منتظر بودم تا کلاسم شروع بشه - اصلا استرس نداشتم چون خیلی ارائه داشتم قبلا - استرسم صفر بود.
یاد اولین ارائه پاورپوینتم افتادم . باید با یکی از دوستام ارئه میکردم - اسمش ابراهیم بود 5 سال ازم بزرگتر بود میگفت استرس نگیر فکر کن داری واسه دوستت یه مسئله رو تعریف میکنی - به استاد هم دقت نکن- از اون اول هم استرس نمیگرفتم ... بگذریم
کلاس شروع شد ... استاد اسمم رو خوند - طبق معمول گفت چقدر وقت میخوای ؟؟؟ گفت معمولش 15 دقیقه هست من بهت 20 دقیقه میدم.
یاد اولین ارائه پاورپوینتم افتادم . باید با یکی از دوستام ارئه میکردم - اسمش ابراهیم بود 5 سال ازم بزرگتر بود میگفت استرس نگیر فکر کن داری واسه دوستت یه مسئله رو تعریف میکنی - به استاد هم دقت نکن- از اون اول هم استرس نمیگرفتم ... بگذریم
کلاس شروع شد ... استاد اسمم رو خوند - طبق معمول گفت چقدر وقت میخوای ؟؟؟ گفت معمولش 15 دقیقه هست من بهت 20 دقیقه میدم.
گفتم استاد کمه !!! گفت بیست دقیقه کمه ؟؟؟ مطلب زیاده حیفه کم کنمش - ناقص میشه !!!
گفت باشه 30 دقیقه ...
با نام خدا شروع کردم ...
اولین چیزی که همیشه سعی میکنم توی ارائه در نظر بگیرم سادگیه ...
از اول موضوع تعریف کردم - بچه ها کم کم داشتند گوش میدادن - 10 دقیقه نگذشته بود که همه کل کلاس باهام بودن ... استاد هم فقط داشت گوش میداد ...
توی مقاله های قبلی همیشه خواب آلود بودند - این مقاله انگار داشت از مسائل سری پرده بر میداشت !!!
نیم ساعتم تموم شد دیدم همه دارن نگاه میکنن منم که پر حرف ...
کمکم تخصصی کردم و رفتم روی تخته شکل هارو ترسیم میکردم !!!
همه داشتن نگاه میکردن ...
40 دقیقه ...
تست های میدانی من شروع شد - جالب تر از اسلاید های قبلی !!!
داشتم 40 دقیقه یکسره حرف میزدم - گرما داشتم میپختم ...
خودمم انتظار نداشتم که انقدر خوب گوش بدن ... 50 دقیقه تست های من تموم شد.
پاورم تموم شد ...
حالا نوبت فیلم ها شده بود ... منم که یکسره داشتم حرف میزدم - هر کسی از یه طرف داشت سوال میپرسید !!!
سوال !!! بچه ها چه امروز خوب شدن !!! واسم جالب بود ...
فیلم هارو هم گذاشتم و روش حرف میزدم ...
روی فیلم داشتم نتیجه گیری میکردم ... خودمم هم داشتم خسته میشدم ... ولی بچه ها داشتند نگاه میکردند ...
یعنی دست هیشکی گوشی نبود - سر هیچکی پایین نبود !!! چه جالب !!!
70 دقیقه بالاخره ول کردم - استاد به من نگاه کرد گفت ...
میدونی چقدر شده ؟؟؟ گفتم نه !!! گفت 70 دقیقه ...
بچه ها گفتن واقعا 70 دقیقه شد !!! - ما که متوجه نشدیم انقدر بحث شیرین بود !!!
دمشون گرم چطور شده طرف منو میگیرن !!! استاد اومد پیشم گفت توی طول ترم هیچ پروژه ای به این خوبی ندیده بود ...
گفت با این که موضوعی سخت بود ولی عالی گردآوری و اجرا شده بود ...
من یعنی شبیه علامت تعجب شده بودم ...
کلاس تموم شد با مدیریت زمانی که من کردم ...
داشتم میرفتم سمت خونه که استاد با ماشین اومد گفت بیا بالا برسونمت !!!
بهم گفت خوبه ادامه بده ... یه چیزی میشی !!!
خیلی اعتماد به نفس گرفتم - تشکر کردم و اومدم ...
حالا اینجام ...
میشه گفت روز خوبی بود ...
خدایا ممنونتم ...
یا مهدی ...
پی نوشت : اول بگم که من نمیخواستم از خودم تعریف کنم فقط یه خاطره بود .
پی نوشت : اول بگم که من نمیخواستم از خودم تعریف کنم فقط یه خاطره بود .
دوم این که من خاطره نویسی نمیکنم - این رو همینجوری نوشتم ببخشید که زیاد اصولی نبود.
سوم این که خیلی خیلی ممنون که بهم نظر میدین - میخونین مطالبمو !!! خیلی خوبین ...
چهارم اشکالی دیدین بگین - انتقاد دوست دارم.
طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: ارئه پروژه، ارائه مقاله، خاطره، روز خوب، اعتماد به نفس، استرس، خاطره شیرین،
سلام ...
امروز 8 ابان روز نوجوون هست.
دورانی که اصلا نمیدونم چجوری گذشت انقدر دوران عالی و خوبی بود که اصلا گذرشو حس نکردم.
من این روز رو به همه نوجوون های عزیز تبریک میگم. امیدوارم همیشه توی زندگیشون این حس حالشونو حفظ کنن.
امروز روز دربی هم هست دربی 81 بین استقلال و پرسپولیس دربی که با بقیه دربی ها یه فرق بزرگ داره و اونم مرحوم هادی نوروزیه ...
یه جای دیدم که نوشته بود 24=4*6 - حالا خارج از بحث فوتبال امیدوارم اتفاقی نیوفته که بازی به حاشیه بره ...
اینم بگم که من خیلی فوتبالیم ولی زیاد حرف نمیزنم چون توی این چند روز انقدر بحث کردین که دیگه منم بیام از فوتبال بگم دیگه فکر کنم خوب نباشه.
حس که امروز دارم حس عادیه روبه عالیه ...
امروز نمیخوام چیزی جدیدی بگم.
اول میخوام سه تا ارزوی لحظه ایم رو بنویسم :
1- میخوام همین الان با هواپیما پرواز کنم با اهنگ سیامک عباسی - من راهیم
2- توی جنگل با تفنگ واقعی ( ترجیحا M4 ) جنگ کنم. جنگ هم تیمی باشه.
3- دوست دارم روی برف سرسره بازی کنم. اهنگم هرچی شد فقط بخونه ...
یه چیزی هم اینجا بگم - اون خوابی که نوشتم 1/10 اون چیزی که دیدم نبود - اونو اگه نوشته بودم وحشتش زیاد بود - سعی کردم تمام پیشنهاد های دوستان رو انجام بدم - خدا بالا رو دور کنه ...
یه تشکر هم بکنم از شما ها که به دل نوشته های بی مقدار من رنگ محبت میدین .
عجب جمله ای گفتم ...
بعید بود از من - اینجا نوشتم خیلی حالم خوب شد.
من که حرف ندارم بیاین دعا کنیم 4 تا
الان میگم من استقلالیم - نه نیستم - 7 تا دعا میکنیم :
1- خدایا امید رو توی جامعه ما زنده کن ...
2- خدایا درد هارو از جامعه ما بگیر ...
3- خدایا این حال خوب رو از ما نگیر و به همه منتقلش کن ...
4- خدایا درکی به ما عطا کن که بتونیم این دنیا رو بفهمیم. با عشق زندگی کنیم نه نفرت ...
5- خدیا ممنون به خاطر این همه مهربونی - خدایا کمکمون کن که بتونیم بندگیتو بکنیم.
6- خدایا پرسپولیس امروز ببره ...
7- خدایا فرج اقا امام زمان را نزدیک بگردان ...
نمیدونم چرا مثل همیشه قشنگ در نیومد
ممنون از نگاه قشنگتون و لطفی که به من دارین.
موفق باشین
یا مهدی ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: روز عادی، روز خوب، حس خوب، احساس خوب، احساس نویس، احساس نویسی، دوست داشتن،